الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

نانای من مریض شد

جمعه رفتیم خونه باباجون وکلی با آنا بازی کردی موقع رفتن آنا خیلی گریه کردی ماهم قول دادیم که فردا ببریمت خونه خاله بابایی تا باآنا بازی کنی وسوغاتایی که از کیش براشون اوردیم روبهشون بدیم ولی از عصر مرتب میگفتی گوشم درد میکنه ماهم بردیمت دکتر  وقتی دکتر گوشتو دیدخیلی مارونگران کرد وگفت گوشت عفونت داره وکلی دارو بهت داد ولی مادارو هارو بهت ندادیم وصبح بردیمت متخصص و گوش الینا رودید گفت مشکل نداره وفقط کمی التهاب داره وقتی دکتر میخواست معاینت کنه همش میزدی زیر دستش ومیگفتی نکن اااااااااانکن دکترم همش میخندید وخیلی ازت خوشش اومد به خاطر همین یک پازل بهت داد عصرم که دایی امین اومد خونمون             &...
17 بهمن 1390

هفته ای که گذشت

چند روزی که مامانجون وخاله ریحانه پیشمون بودن خیلی خوش گذشت    ای آدم فروش من وبابایی رو فراموش کردی وهمش خودتو با بازی کردن بامامانجون سرگرم میکردی با مامانجونت میرفتی تو اتاق خواب ودر رو روی من وخاله ریحانه می بستی وباهم دیگه (شون د شیپ) نگاه میکردین وبه ما اجازه ی ورود به اتاقو نمیدادی ای روززززززززگااااار جمعهبعد از خوردن ناهار رفتیم خونه خاله جون من وبعد از چند ساعت برگشتیم خونه البته مامانجونت باما نیومد وهمونجا پیش آبجی خانومشون موندن توهم که کلی برای مامانجونت گریه کردی خلاصه فردا رفتیم دنبال مامانجونت واز اونجا رفتیم خونه خاله زیبا اونجا هم کلی بازی کردی وشب که خاله ریحانه میخواست با مامانجون خونه خاله بمونه وماهم میخو...
15 بهمن 1390

یک موجود ناشناخته...

عامشگلو یک موجود ناشناختست که فقط الینای من اونو میشناسه وباهاش درتماسه وقتی عصبانی میشه میگه ااامن عامشگلوام من عامشگلو باشم این موضوع همه رو درابهام قرار داده برای شناسایی این موجود نمیدونیم چه اقدامی باید انجام بدیم حتی این موضوع برای آنا دختر خاله بابایی الینا هم سوال بود آخه پریشب سه شنبه 27 دی خاله بابایی اومده بودن خونه باباجون وداشتین باهم نقاشی میکشیدین به آنا میگفتی عامشگلو بکش آناهم از من میپرسید عامشگلو دیگه کیه منم که جوابی نداشتم بدم آخه چی بگم اگه کسی اونو میشناسه مارو در جریان قرار بده آخه پدر ومادراباید دوستای بچشونو بشناسن دیگه نــــــــــــــــــه........... ...
29 دی 1390

الینا ویلدا

                                                          الیناخانوم بهترین وزیباترین هدیه شب یلدا                                                                           ظهر ناهار خوردیم وبعدازاون آماده شدیم ومن وخاله سمیه به همراه مهمانان افتخاری الیسا والینا خانوم رفتیم خونه خاله مامانی...
28 دی 1390

کیش

شب رفتیم خونه باباجون (بابا)وبعداز شام باباجون مارو رسوند خونمون آخه برای اینکه خیالمون راحت تر باشه ماشینو گذاشتیم بمونه خونه باباجون بعد از جمع کردن وسیله ها رفتیم که لالاکنیم صبح ساعت 6و 45 دقیقه رفتیم فرودگاه وای الینا چه ذوقی کرد سریع گفت ااا هپیما عو رسام ففته(رفته ) مالزی خیلی خوشحال شد ورفت ایستاد از پشت شیشه وهواپیما هارو نگاه میکرد ووقتی دید هواپیمارو دارن برای پرواز چک میکنن سریع میگفت هواپیما سبزه شیکست خاب شد (شکست خراب شد ) وقتی هواپیما پرواز کرد همش میگفتی من برم هواپیما سبزه  خلاصه اینکه سوار هواپیما شدیم قربون دختر باهوش خودم بشم هنوز یادت مونده بود که باید کمربند ببندی وسریع وقتی نشستی گفتی کبند(کمربند) و ببندم  ...
27 دی 1390