سفر الی به کیش(بهمن89)
سفر به دزفول(آبان 89)
اینم من ودائی امین ودختر خاله گلم عسل خانوم ...
نویسنده :
مامان زینب
15:11
عکسای هستی من
یه مدت بود از این میمونه پرده خیلی خوشت میومد وهمیشه وصلش میکردی به کمرت وباهاش راه میرفتی دراز میکشیدی خلاصه اینکه همه جاباهات بود من وبابایی عاشق این خندیدنت بودیم وهستیم همه ی امیدو زندگی من وبابایی تویی همیشه بخند تا ماهم ازدیدن خنده هات لذت ببریم و خوشحال بشیم وقتی این لباسو میپوشیدی مثل فرشته ها میشدی این لباسم خاله سمیه برات خرید ووووووووووای قربونت بشم خوشگل من این لباس خوشگله رقص باله رو مامانی (بابا)خوش سلیقه برات خریده الینا ی من راننده شده اسفند88 اینجاتوبغل زن عموبابایی هستی ورفتیم عروسیه دخترعموبابایی اینم کار مامان ب...
نویسنده :
مامان زینب
1:05
دوستت داریم
قربونت بشم زندگی من مامانی وبابایی و.... خیلی دوستت دارن باباجون ومامانی اگه یه روز نبریمت سریع زنگ میزنن و میگن چرادخترمون رو نیووردین دلمون براش تنگ شده خاله ریحانه و باباجون ومامانی وداداشای مامانی مدام زنگ میزنن ومیگن میخوام باالی صحبت کنم دلمون براش تنگ شده بعدمیزنن رو صداپخش کن البته توفقط دوست داری باخاله ریحانت حرف بزنی پس بقیه گوش میدن ومیگی سنام خوبی چطوویی میسی خوبم دوست دارم دلم تگ شده عمورسام هم خیلی خیلی دلش برات تنگ شده ومیگه تنهاکسی که دلم براش تنگ شده الیناست باباجونت یه بار به جای اینکه بگه عمو حسام اومدالینا اشتباهی گفت عمورسام اومده توهم سریع اومدی دم دروباخوشحالی گفتی ا عمورسام اومد عموحسامم خی...
نویسنده :
مامان زینب
3:23
شیرین ترازعسل
بعد از گفتن اولین کلمه هایی مثل اقو اقو ماما وبابا یک کلمه خاله ریحانه یادت دادکه وقتی نباید کاریو انجام میدادی خیلی ناز انگشت اشارتوتکون میدادی ومیگفتی نه نه نه نه قربونت بشم وما میپرسیدیم! گل من کیه؟ الینا:من همه کس من کیه؟ الینا :من عزیزمن کیه؟ الینا :م...
نویسنده :
مامان زینب
3:13
تولد تولد تولدت مبارک89
جشن تولدت رو قرارشد یک روز جلوتربگیرم آخه وقت واکسن داشتی و میترسیدم که تب کنی وبی حال بشی پس تولدت شد16خردادکه خاله ریحانه چند روز جلوتر اومد کمکم خیلی خیلی خوش گذشت فقط توهمش خواب بودی الینا وبابایی البته توجشن ما فقط خانوما اجازه داشتن باشن واین عکسارو قبل از اومدن مهمانا گرفتیم وبابایی بعدش رفت خونه باباجون اینم ازکیک تولدت که منو خاله سحربه دلیل اینکه خیلی به جوجوهاعلاقه پیداکردی برات انتخاب کردیم این هم...
نویسنده :
مامان زینب
2:41
فقط به خاطر تو
قربونت بشم مامانی به خاطر اینکه وبلاگتو خوشگل کنه خیلی خیلی زحمت کشید حتی شبا روتاصبح بیدار میموندم ویاعکسات رودرست میکردم که برات تووبلاگ بزارم یا خاطراتتو مینوشتم البته همه اینا رو باهمراهی بابایی انجام میدادم وهمه ی اینکارا فقط به خاطر توبوده وتونقش مهمی داشتی آخه دخترخیلی خوبی بودی وهستی ومامانی رو اذیت نمیکردی ومامانی بیشتر وقتشو برای وبلاگت گذاشت وتوخودتو با سیدیهات ووسیله های بازیت سرگرم میکردی عزیزمامانی دوستت دارم ...
نویسنده :
مامان زینب
15:51
سیزده بدر 89
مامانجون مامانی وخاله ریحانه خونمون بودن وبرای سیزده زنگ زدیم خاله آسیه وبرای روز13 باهاشون هماهنگ کردیم بعد خاله آسیه اینا ساعت 2شب بود که رسیدن و رفتن خوابیدن ومن وخاله ریحانه بیدار موندیم وکارای فرداروانجام دادیم آخه مامانی وخاله ریحانه هروقت میخوان برن جایی خوابشون نمیبره وباهم بیدار میمونن وکارای مسافرت رو روبراه میکنن ساعت 5 شد وهمه بیدارشدن صبحانه خورن وآماده شدیم ورفتیم سمت روستاهای اندیکا وشیمبار که خیلی هم باصفا بودن اینم عکس عسل خانوم دخترخاله الینا گلی دخترمن خودش رو باهرچیزی میتونه سرگرم کنه شادی در وکنیم من ودخترخالم اینم یه منظره زیبا باباجون عاشق این منظره هاست ...
نویسنده :
مامان زینب
14:56
سال نو مبارک89
قربونت بشم عیدی من وبابایی امسال تو بودی وخدارو شکر میکنیم که خدا تورو به ماداده البته امسال خاله ریحانه هم باما بود عیدتون مبارک خیلی خوش گذشت اینم یه عکس از سفره عیدمون الینا در حال ویران کردن سفره عید باباجونم عیدت مبارک بعد ازسال نو سریع زنگ زدیم به باباجون اینا وسال جدیدرو تبریک گفتیم بعدازاونم سریع آماده شدیم بریم خونه باباجون (بابایی) واین دستبند خوشگلم مامانی وباباجون (بابا)برات عیدی خریدن برات عیددیدنی آبادان خونه خاله آسیه دختردائی بابایی پارمیداگلی برای عید دیدنی اومده خونمون ...
نویسنده :
مامان زینب
0:58