الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

شیرین کاریها وشیرین زبونیهای الی گلی

6آذر 90(دختر باهوش مامان وبابا) بابایی چند روزی رفت ماموریت من وتو باهم تنهابودیم صبح خواب کیک اردکی دیدی وبیدار شدی وگفتی مامانی کک میخوام کک اردکی میخوام که مامانی (بابا)زنگ زد وباهات حرف زدوقتی ازت پرسید الینا چی میخوای برات بیارم سریع جواب دادی کک اردکی بخر برام شب باباجون ومامانی اومدن پیشمون وبرات یه کیک موش خریدن آخه شیرینی فروشی کیک اردکی نداشت با این حال کلی توخوشحال شدی وبا باباجون بازی کردی بعدشم کتاباتو اوردی که مامانی برات بخونه ودختر باهوش من بااینکه 3بار ازروی این کتاب بیشتربراش نخونده بودم بااین حال همراه مامانی وباباجون شروع کرد به خوندن کتاب ونمیدونی که ماچقدر خوشحال شدیم باباجون هم بعد از گفتن هر کلمه ویا جمله ای که م...
14 دی 1390

الینا ودخترخاله هاش پنج شنبه(1دی)

امروز خاله آسیه وعموجمال ودختر خاله گل الینا عسل خانوم مهمانمون بودن آخه اومدن دنبال خاله سمیه البته الینا عروسکاشو به عسل نمیداد ولی  باهم خوب بودین شب تاساعت یک بیدار بودین وباهم سیدی نگاه کردین وبدو بدو کردین وهمش میگفتی عسل فرار کنیم وباعموجمال وخاله کلی بازی کردین همش میرفتی توتختت وبه خاله میگفتی خاله بخورمون بعدشم یک معجزه رخ داد والینا خوابید صبحم مهمانامون بلند شدن وساعت 9 رفتن البته به خاطرتو گفتن که تاالینا بیدار نشده بریم که دنبالمون گریه نکنه وقتی بیدار شدی سریع رفتی تو اتاقارو گشتی بعدشم بهونه گیریات شروع شد وهمش باناله میگفتی عسل کجایی خاله سمیه کجاست اینجاهم که خاله آسیه باتخت همش تابتون میداد وکلی ذوق می کردی...
14 دی 1390

عکـــــــس(الیناوهدیـــــــــه خاله سمیه)

الینا خانوم از شنبه دوباره سرماخورد وبااینکه دارو میخوره ولی هنوز خوب خوب نشده چهارشنبه 7 دی خاله سمیه وعموافشین اومدن خونمون وخاله سمیه برات یک کلاه وشال گردن خرید که خیلی هم بهت میومدن شبم باباجون ومامانی (بابا)اومدن پیشت وبرات یک جفت دمپایی پاشنه دار خریدن ومامانی هم گفت که یه پتو خریده که وقتی میری خونشون ازش موقع شیر خوردن استفاده کنی الینا خانوووووووم آماده شده که بررره پارک (شال وکلاهی که خاله سمیه برات خریده)                                         فردا بعداز صبحانه هم که خاله اینا برگشتن خونشون توهم خ...
14 دی 1390

و هم اکنون الینا نقـاش میشود

من وخاله سمیه رفتیم توآشپزخونه تا چایی روآماده کنیم و گرم صحبت شدیم البته خاله سمیه گفت برم ببینم الی چیکار میکنه ولی مامانی بش گفت کاری نمیکنه داره بازی میکنه چه خوش خیال نگو که توداخل  اتاق مشغول رنگ آمیزی بودی وخاله سمیه که رفت تواتاق اومدی دنبالش وصداش کردی وقتی اومدم دیدم همه ی صورتت رو بارژ رنگ آمیزی کردی وقتی دنبالت اومدم تو اتاق دهنم به این اندازه باز موند نمیدونستم چی بگم چشام داشتن در میومدن از تعجب  سریع خاله سمیه رو صداکردم و دوتایی با هم کلی بهت خندیدیم تعجب نکنید آخه مگه غیر از خنده کار دیگه ای هم ازدستم بر میومد     اینم پیکاسو کوچولو با تازه ترین اثر هنریش و عکس دیگه قلمی رو نشون میده که باهاش ...
14 دی 1390

الینا خانم ومهمان هاش (27 آذر )

خاله سمیه اس داد که دائی علی داره میاد وقتی دائی علی اومد تو کلی ذوق زده شدی وبا خرگوش موزیکالی که باباجون از آبادان برات خریده بود حسابی براش رقصیدی ولی دائی علی خیلی خسته بود ورفت که بخوابه وما بزور تو رو نگه داشتیم آخه همش میرفتی ودر اتاقی که دائی علی توش خواب بودی رو میزدی و میگفتی در رو باز کن در رو باز کن صبح دائی علی رفت          اینم خرگوشی که باهاش برا دائی علی کلی میرقصیدی                        ولی عصر مایه مهمان دیگه داشتیم الیسا خانوم دختر خاله الینابه همراه مامانش خاله سمیه اینم عکسای رمانتیک تو والیسا خانوم قربونت بشم که اینقدر...
3 دی 1390

الی خانوم مریض شده (20)آذر

شنبه شب یک دفعه ای داشتی شیر میخوردی که حالت بد شد وکلی بالا آوردی وخیلی ترسیدی قربونت بشم میلرزیدی وبعداز کمی خوابیدی ولی وقتی می خواستم بغلت کنم وبزارمت توتختت بدنت خیلی داغ بود وسریع اومدم وبه دلیل اینکه الی خانومی ماخیلی بد دله وموقع خوردن دارو بالامیاره تب بر رو ریختم تو شیشه شیرولی تاصبح شیر رو نخوردی ومنم کنارت درازکشیدم واز ترس نخوابیدم وصبح ساعت 5/30 که با تب سنج تبت رو گرفتم تبت خیلی بالا بود 38/6شده بود وبابایی هم که باید میرفت ماموریت خیلی خیلی نگرانت بودبلاخره سرویس اومد دنبال بابایی ورفت فرودگاه توهم بعدازاستفاده از شیاف استامینوفن بعد از کلی بهونه گیری خوابیدی وظهر شد وحالت هنوز بد بود وتبت پائین نیومده بود به همین دلیل آمادت...
3 دی 1390

محرم آذر90(همراه باعکس)

 دوشنبه روز تاسوعا با یه تصمیم یک دفعه ای البته با تماس هایی که مرتب باباجون اینا میگرفتن وهمش اصرار میکردن رفتیم شهرستان خونه باباجون (مامان)بعداز اون هم رفتیم برای نذری که مامانی (بابا) داشت برای فاتحه ودوباره برگشتیم خونه باباجون (مامان) ومن وخاله ریحانه وخاله سمیه وخاله فرشته (دختر خاله مامانی ) والی گلی بادسته های عزاداری رفتیم بیرون قبل از اینکه بریم بیرون وقتی صدای دسته رواز توخونه شنیدی سریع شروع کردی به حرکات موزون ومیگفتی بریم  دستی (دسته )برقصیم  اینم عکس الی خانوم در شب تاسوعا14آذر 90   خلاصه اینکه شب شد والی گلی بعد ازکلی بازی ساعت 2.30 خوابید وصبح همگی آماده شدیم وبا عمو افشین که همگی مون روتو...
20 آذر 1390

هستی من الینا(عکس)

                   خرگوش کوچولو که عمو حسام برای عید برات هدیه گرفت 12آذر 90   این بافتنی روهم باباجون وقتی رفته بود ماموریت برات گرفت   الی خانومی رفته اون پشت که ازش عکس نگیریم(اااا عکـــســه نگیر) وقتی بابایی رفته بود ماموریت واینجا نبود خواب کیک دیدی ومن و تو باهم رفتیم ویک کیک خریدیم این کیک رو هم خودت انتخاب کردی البته یک بسته شمع ستاره ای هم انتخاب کردی(تبلد تبلد تبلدت بارک) الی خانوووومی ومهمانهای جشن تولد 2سال و6 ماهگی الینا    الی در حال نوازش و ناز کردن مهمان هاش ...
13 آذر 1390

الی در پارک (فجر)

  اولش میترسیدی ولی کم کم بادیدن بچه های دیگه شروع کردی به پریدن تا2 ساعت همش بپر بپر میکردی واینقدر خوشت اومد که دیگه حاظر نبودی تمومش کنی                 تاب تاب عباشی  خدا بچه نندازی اگه میخوای بندازی بغل خاله هالاله بندازی                   عکســــــه نگیر عکسه نگیر (آخه مگه میشدازدختری مثل الینا عکس نگرفت؟)میشـــــــــه؟      ...
9 آذر 1390