الی خانوم مریض شده (20)آذر
شنبه شب یک دفعه ای داشتی شیر میخوردی که حالت بد شد وکلی بالا آوردی وخیلی ترسیدی قربونت بشم میلرزیدی وبعداز کمی خوابیدی ولی وقتی می خواستم بغلت کنم وبزارمت توتختت بدنت خیلی داغ بود وسریع اومدم وبه دلیل اینکه الی خانومی ماخیلی بد دله وموقع خوردن دارو بالامیاره تب بر رو ریختم تو شیشه شیرولی تاصبح شیر رو نخوردی ومنم کنارت درازکشیدم واز ترس نخوابیدم وصبح ساعت 5/30 که با تب سنج تبت رو گرفتم تبت خیلی بالا بود 38/6شده بود وبابایی هم که باید میرفت ماموریت خیلی خیلی نگرانت بودبلاخره سرویس اومد دنبال بابایی ورفت فرودگاه توهم بعدازاستفاده از شیاف استامینوفن بعد از کلی بهونه گیری خوابیدی وظهر شد وحالت هنوز بد بود وتبت پائین نیومده بود به همین دلیل آمادت کردم وبردمت دکتر وبرگشتیم وعصر هم باباجون (مامان)از شهرستان اومد پیشمون قربونت بشم اصلا نمیتونستی بلند شی همش درراز کشیده بودی وتا بلند میشدی میگفتی مامانی سرده ودوباره میرفتی ودراز میکشیدی خیلی حالت بدبود وسر ودلت هم میگفتی که درد میکنه صبح شد وباباجون رفت وخداروشکر دیگه حالت خوب شده بودولی مامانی حالش خیلی بدبود وکل بدنش درد میکرد واصلا نمیتونست بلند شه واما الی خانومی دختر گل من اصلا مامانش رو اذیت نمیکرد ووقتی گفتم که مامانی حالم خوب نیست اومدی وگفتی مامانی بوست کنم خوب شی لباتو بوس کنم کمت(کمر)بوس کنم توپولوهاتو (لپ)بوس کنم وساعت 12/30 یکمی بهتر شدم البته باکمک مسکن ها ویه چیزی خوردم صبح شد وباباجون اومد منم از فرصت استفاده کردم وسریع آماده شدم ورفتم دکتر بعد ازاونم زنگ زدم بابا وگوشیش روشن بود وگفتم منتظر باش میام دنبالت وزنگ زدم باباجون وگفتم اگه الی اذیت نمیکنه برم دنبال بابایی باباجون هم گفت که برو الی دختر خیلی خوبیه واذیت نمیکنه ومن رفتم فرودگاه دنبال بابایی وباهم برگشتیم خونه