نانای من مریض شد
جمعه رفتیم خونه باباجون وکلی با آنا بازی کردی موقع رفتن آنا خیلی گریه کردی ماهم قول دادیم که فردا ببریمت خونه خاله بابایی تا باآنا بازی کنی وسوغاتایی که از کیش براشون اوردیم روبهشون بدیم ولی از عصر مرتب میگفتی گوشم درد میکنه ماهم بردیمت دکتر
وقتی دکتر گوشتو دیدخیلی مارونگران کرد وگفت گوشت عفونت داره وکلی دارو بهت داد ولی مادارو هارو بهت ندادیم وصبح بردیمت متخصص و گوش الینا رودید گفت مشکل نداره وفقط کمی التهاب داره وقتی دکتر میخواست معاینت کنه همش میزدی زیر دستش ومیگفتی نکن اااااااااانکن دکترم همش میخندید وخیلی ازت خوشش اومد به خاطر همین یک پازل بهت داد عصرم که دایی امین اومد خونمون
تاحالاکسی از آقای دکتر هدیه گرفته؟؟؟
الینا وقتی از دکتر برگشت سریع اومد وباپازلش بازی کرد قربون دختر باهوشم که به راحتی تشخیص میداد وپازل رو باکمک های خیلی کوچولو من خودش درست کرد
بعداز 2روز چشات خیلی پف کردن بابایی هم رفت وتواینترنت نگاه کرد ودید که پف کردن چشم وزخم شدن زبون نشون دهنده ی اینه که به دارو حساسیت داری عصرهم که بردیمت پیش دکتر ودکتر گفت که دیگه بهت دارو روندیم که شب یه بار وقتی خواب بودی باسرفه بلند شدی وبالا اوردی فردا صبحم بلند شدیم وآماده رفتن به شهرستان شدیم آخه هم مراسم سال پدر بزرگ بابایی بود هم اینکه میخواستیم بریم وخونه باباجون (مامان)باشیم البته دایی امینم باهامون بود لباستو که کردم تنت بالا اوردی دوباره مجبور شدم یه لباس دیگه تنت کنم قربونت بشم 3یا4 بار حالت تو ماشین حالت بدشدوبالامی اوردی وقتی رسیدیم بابایی رفت تا کمک بده برای مراسم فردا وقرار شد شب هم بمونه که دوباره حالت بدشد واین دفعه من وباباجون ومامانجون بردیمت دکتر وبرگشتیم ولی بازم فرقی نکرد وبابایی هم که نگرانت بود شب برگشت تاساعت 3:30 دقیقه همش دل درد داشتی ومیگفتی وووووووووواااای خدا وووووای خدا ماکه داشتیم دیونه میشدیم وقتی هم میگفتی شیر میخوام یک دفعه میگفتی نه نه نه دوباره حالم بد میشه دیگه مجبور شدیم ببریمت بیمارستان و2تا آمپول زدی تا ساعت 5 برگشتیم صبح که بلند شدیم سریع گفتی مامانی پام خوب شدو به خاطر اینکه حالت خوب نبود من نرفتم مراسم ومامانجون وعمو افشین باهم رفتن بعدشم زنگ زدیم خاله سمیه وبهش گفتیم نیا آخه الیسا مریض میشد ولی هنوز حالت بدبود ودل درد داشتی دایی حمزه هم برات یه خرگوش اورد که خداروشکر کمی باهاش آروم شدی شب کمی حالت بهتر بود وساعت 1خوابیدی ولی صبح دوباره بادل درد بیدار شدی وماهم سریع بعد ازخوردن صبحانه برگشتیم خونه عصربردیمت دکتر الان هم که نسبت به روزای قبل خدارو شکر بهتری ولی هنوز دل داری وبعضی وقتا بالامیاری
الینا آماده شده که بره شهرستان خونه باباجونش پیش خاله ریحانه
ووووااای قربونت بشم آفتاب چشاتو اذیت میکنه
این لباس خوشگلو سال قبل مامانی (بابا)برات خرید
این بالشتو هم دایی امین برات خرید که ماهم گذاشتیمش تو ماشین برات
فدااااااااااااااااااااااااااات بشم من
قربونت برم خیلی خیلی لاغر شدی باخرگوشی که دایی حمزه برات اورد کلی سر گرم شدی وکمی دل دردتو فراموش کردی
این بع بع ای رو خاله ریحانه از اردو که رفته بودن شلمچه چهارشنبه برات اورد
وااااای قربونت بشم دیشب 17بهمن ساعت 12که داشتم داروتو می اوردم که بهت بدم تا دیدیش تودستم سریع فرار کردیورفتی تو اتاق ودرو بستی وهرچی منو بابایی بهت التماس کردیم بیرون نمیومدی واز پشت در میگفتی من بدم میاد میترسم نمی خورم خوب دیگه مجبور شدیم به زور درو باز کنیم وبهت بدیم واااااای مامانی قربونت بشم ببخشید که اینقدر اذیت شدی انشاالله که دیگه هیج وقت مریض نشی فدااااااااااااااااااات بشم من
راستی مامانجونم عصر(17بهمن) قراره بیاد خونمون الان دیگه من باید برم خونه رو تمیز کنم