الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

تبلد تبلد تبلدت بــــــارک(17 خرداد90)الینای من 2ساله شد

                   کیک تولد جوجو طلایی من که من وبابایی انتخابش کردیم                                                                   البته به دلیل اینکه مجلس زنونه بود زودتر با بابایی عکس گرفتیم وبعد بابایی رفت خونه باباجون                            2تا مهمان کوچولوی جشن تبلد من          این...
14 دی 1390

هوووووررررااااا عروسی (19آبان90)

امروز با باباجون وبابایی رفتیم عروسی والی خانوم من حسابی ترکوند وکلی رقصید ووقتی میگفتم الی بیانزدیک مامانی برقص زود میگفتی مامانی نیا نیا برقصم من برقصم و طبق معمول بااون لباسای هندی که مامانجون(بابا)ازهند برات خریده بود کلی عکاس وفیلمبردار دورت جمع شدن واز من اجازه میگرفتن تا ازت فیلم وعکس بندازن که مامانی هم بهت افتخار میکرد وتودلش کلی خوشحال میشد که همچین دختر جذابی داره وقتی  فرستادمت بیرون پیش بابایی سریع برگشتی وبه بابایی گفته بودی برم برقصم امابعد که اومدی داخل ودیدی خبری از دیجی نیست دوباره ترجیح دادی بری بیرون وبه رقص محلیت ادامه بدی که اونجاهم شروع کردی به رقص وطرفدارای زیادی پیدا کردی    اینم عکسای الی ناز ناز...
14 دی 1390

شیرین کاریها وشیرین زبونیهای الی گلی

6آذر 90(دختر باهوش مامان وبابا) بابایی چند روزی رفت ماموریت من وتو باهم تنهابودیم صبح خواب کیک اردکی دیدی وبیدار شدی وگفتی مامانی کک میخوام کک اردکی میخوام که مامانی (بابا)زنگ زد وباهات حرف زدوقتی ازت پرسید الینا چی میخوای برات بیارم سریع جواب دادی کک اردکی بخر برام شب باباجون ومامانی اومدن پیشمون وبرات یه کیک موش خریدن آخه شیرینی فروشی کیک اردکی نداشت با این حال کلی توخوشحال شدی وبا باباجون بازی کردی بعدشم کتاباتو اوردی که مامانی برات بخونه ودختر باهوش من بااینکه 3بار ازروی این کتاب بیشتربراش نخونده بودم بااین حال همراه مامانی وباباجون شروع کرد به خوندن کتاب ونمیدونی که ماچقدر خوشحال شدیم باباجون هم بعد از گفتن هر کلمه ویا جمله ای که م...
14 دی 1390

الینا ودخترخاله هاش پنج شنبه(1دی)

امروز خاله آسیه وعموجمال ودختر خاله گل الینا عسل خانوم مهمانمون بودن آخه اومدن دنبال خاله سمیه البته الینا عروسکاشو به عسل نمیداد ولی  باهم خوب بودین شب تاساعت یک بیدار بودین وباهم سیدی نگاه کردین وبدو بدو کردین وهمش میگفتی عسل فرار کنیم وباعموجمال وخاله کلی بازی کردین همش میرفتی توتختت وبه خاله میگفتی خاله بخورمون بعدشم یک معجزه رخ داد والینا خوابید صبحم مهمانامون بلند شدن وساعت 9 رفتن البته به خاطرتو گفتن که تاالینا بیدار نشده بریم که دنبالمون گریه نکنه وقتی بیدار شدی سریع رفتی تو اتاقارو گشتی بعدشم بهونه گیریات شروع شد وهمش باناله میگفتی عسل کجایی خاله سمیه کجاست اینجاهم که خاله آسیه باتخت همش تابتون میداد وکلی ذوق می کردی...
14 دی 1390

عکـــــــس(الیناوهدیـــــــــه خاله سمیه)

الینا خانوم از شنبه دوباره سرماخورد وبااینکه دارو میخوره ولی هنوز خوب خوب نشده چهارشنبه 7 دی خاله سمیه وعموافشین اومدن خونمون وخاله سمیه برات یک کلاه وشال گردن خرید که خیلی هم بهت میومدن شبم باباجون ومامانی (بابا)اومدن پیشت وبرات یک جفت دمپایی پاشنه دار خریدن ومامانی هم گفت که یه پتو خریده که وقتی میری خونشون ازش موقع شیر خوردن استفاده کنی الینا خانوووووووم آماده شده که بررره پارک (شال وکلاهی که خاله سمیه برات خریده)                                         فردا بعداز صبحانه هم که خاله اینا برگشتن خونشون توهم خ...
14 دی 1390

و هم اکنون الینا نقـاش میشود

من وخاله سمیه رفتیم توآشپزخونه تا چایی روآماده کنیم و گرم صحبت شدیم البته خاله سمیه گفت برم ببینم الی چیکار میکنه ولی مامانی بش گفت کاری نمیکنه داره بازی میکنه چه خوش خیال نگو که توداخل  اتاق مشغول رنگ آمیزی بودی وخاله سمیه که رفت تواتاق اومدی دنبالش وصداش کردی وقتی اومدم دیدم همه ی صورتت رو بارژ رنگ آمیزی کردی وقتی دنبالت اومدم تو اتاق دهنم به این اندازه باز موند نمیدونستم چی بگم چشام داشتن در میومدن از تعجب  سریع خاله سمیه رو صداکردم و دوتایی با هم کلی بهت خندیدیم تعجب نکنید آخه مگه غیر از خنده کار دیگه ای هم ازدستم بر میومد     اینم پیکاسو کوچولو با تازه ترین اثر هنریش و عکس دیگه قلمی رو نشون میده که باهاش ...
14 دی 1390

الینا خانم ومهمان هاش (27 آذر )

خاله سمیه اس داد که دائی علی داره میاد وقتی دائی علی اومد تو کلی ذوق زده شدی وبا خرگوش موزیکالی که باباجون از آبادان برات خریده بود حسابی براش رقصیدی ولی دائی علی خیلی خسته بود ورفت که بخوابه وما بزور تو رو نگه داشتیم آخه همش میرفتی ودر اتاقی که دائی علی توش خواب بودی رو میزدی و میگفتی در رو باز کن در رو باز کن صبح دائی علی رفت          اینم خرگوشی که باهاش برا دائی علی کلی میرقصیدی                        ولی عصر مایه مهمان دیگه داشتیم الیسا خانوم دختر خاله الینابه همراه مامانش خاله سمیه اینم عکسای رمانتیک تو والیسا خانوم قربونت بشم که اینقدر...
3 دی 1390