این چند روز
این چند روزم به خوبی گذشت البته به غیر از دیروز
روز مادر رفتیم پیش مامانی وبراش یه گلدون ویه شال مجلسی ویه روسری خریدیم بعدشم تو به مامانی گفتی بازم برات گل صورتی میخرم
دایی امین اومد بعدشم خاله سمیه اومدبعد از اونم رفتیم عروسی با باباجون ومامانی تا ساعت 1:30 عروسی بودیم که بازتو راضی نشدی برگردی وهمش میگفتی میخوام برقصم رفتم برای لباس جشن برای عمو حسام ولی چیزی پیدا نکردم حالادوباره باید بگردم بعدا اینکه مامانی برام لباس جشن خرید ولی اون چیزی نبود که من میخواستم با این حال دستش درد نکنه البته خوشگل بود ومن تصمیم دارم برای عروسی پسر عموی بابایی بپوشمش آخه دوست دارم برای عروسی عمو حسام یه لباس خیلی خیلی شیک بگیرم وااااااااااااای مامانی (بابا)هم برات پارچه خرید میخوام برای عروسی عموحسام برات لباس محلی هم درست کنم
اینم عکس گلی که باباجون ومامانی برای روز مادربرام گرفتن
جمعه شب به خاطر قولی که بهت دادیم بردیمت پیش آنا با مامانی ولی آنا مریض بود به خاطر همین تو هم دیروز مریض بودی اول که همش دل درد داشتی بعدش تو اتاق کلی بالا اوردی همه ی فرش کثیف شد تا شب همش بالا میوردی ودل درد شدید داشتی وقتی بردیمت دکتر به دکتر که گفتم از صبحتا حالا بالا اوردی وهیچی هم نخوردی آقای دکتر گفت که اینکه ماشاالله سرحاله قربون دختر پر انرژی خودم بشم من بعدشم برات یه آمپول نوشت ویه سرموای قربونت بشم خیلی گریه کردی منم که طاقت نداشتم اینطوری ببینمت گریم گرفت وبه همین دلیل خانوم پرستار بیرونم کرد وگفت به خاطر اینکه حساسی باید بیرون باشی تا رگتو برای سرم پیدا کنند قربون اون چشات بشم همش با التماس نگام میکردی وگریه میکردی فدات بشم اناشالله که دیگه هیج وقت مریض نشی آخه من وبابایی طاقت نداریم تو روبی حال ببینیم وقتی برات سرمو وصل کردن بهم گفتن بیا تو خانوم پرستار میگفت هنوز سرمو نزده گفتی من دردم می گیره بعدشم همش بهش میگفتی من دختر خوبی هستم بازم کن دستمو باز کن خانوم پرستار گفت چقدر جمله بندی های بامزه ای میکنه ومیگفت که ماشاالله دختر عاقل وفهمیده ایه وکلی ازت تعریف کردن وقتی سرمت تموم شد رفتیم خونه باباجون ومامانی گفت که این ویروس از هوای آلودست وویروس از آنا منتقل نشده لابد همینطوره تو کمی با باباجون وعمو حسام بازی کردی بعد از اونم بردیمت خونه وخوابیدی الانم که خدارو شکر بهتری