کلی خوش گذشت
چند روزگذشته حسابی سرت شلوغ بود وکلی خوش گذروندی یک شنبه که دایی علی اومد خونمون وسه شنبه هم که رفتیم خونه عمه مامانی واونجا هم که حسابی خوش گذروندی وشب با گریه برگشتیم خونه پنج شنبه هم که خاله سمیه اومد خونمون وعصرش باهم رفتیم خرید وچمعه خاله آسیه اومد خونمون وتو وعسل کلی باهم بازی کردین وصبح هم که باباجون از شهرستان اومد وبرات یه عروسک خوشگل خرید عصرشم که من وخاله سمیه باهم رفتیم خرید وبرات لباسای عیدت رو خریدم خیلی خوشگلن خیلی هم بهت میان جیگرم شب ساعت 9 خوابیدی وساعت 11 بیدار شدی وهمش میگفتی من میخوام با عسل بازی کنم تا اینکه ساعت 3 عسل هم بیدار شد وباهم بازی کردید وبه عمو جمال میگفتی بابا برامنم توپ بزن بعدشم که با عسل سیدی تماشا کردی ومن بیچاره که داشتم از خستگی میمردم بلاخره ساعت 5 صبح خوابیدم البته وقتی که خوابیدی وبردمت تو اتاق خواب بیدار شدی ورفتی پیش عسل خوابیدی ای آدم فروش صبح ساعت 10 که خاله آسیه اینامیخواستن برگردن خونشون کلی دنبالشون گریه کردی دل مارو هم که حسابی سوزوندی ومیگفتی عسل من چیکار کنم من میخوام باهات بازی کنم فدااااااااااااااااااااااای تو......
دوشنبه که خاله سمیه برگشت شهرستان اینقدر گریه کردیوتو پنجره ایستادی ورفتن خاله سمیه رو تماشا میکردی درست مثل فیلمای رمانتیک از اون بالا میگفتی الیسا رو نمیتونم بغل کنم من نمیتونم با الیسا بازی کنم واینقدر گریه کردی تا اینکه خوابت برد قربون دختر مهمان دوست خودم بشم من فداااااااااااای تو
ووووووووووووووووووووای خواستگاری
هورررررررررررررااا منم دارم جاری دارمیشم هووووووووررررا
عصردوشنبه هم که با بابایی رفتیم خونه باباجون (بابا) ومامانی هم که گفت چهارشنبه قرار خواستگاری برای عمو حسام گذاشته وماهم قراره باهاشون بریم آخه بابایی برادر بزرگ آقا داماد میشه ومنم که عروس بــــــــــــزرگ این خانوادم خلاصه اینکه سه شنبه من رفتم آرایشگاه وتو این فاصله تو هم با بابایی رفتی پارک
موهامو خورد خورد زدم ابروهامم رنگ قهوه ای روشن کردم وحسابی خوشگل شدم البتــــــــــــه خوشگل بودم خوشگل تر شدم خودم که با دیدن خودم کلی ذوق کردم بلاخره چهارشنبه شد ومن وتو وبابایی ومامانی وباباجون رفتیم خواستگاری که تو کلی با مادر خانوم آینده عمو حسام گرم گرفتی وخودمونی شدی اونجا هم که کلی شیرین زبونی کردی ودل همه رو بردی
وبرای خواستگاری عمو حسام هم که لباسای عیدت روافتتاح کردی آخه عمو حسام همش میگفت ماامیدمون به الیناست حسابی خوش تیپش کنیدوای قربونت برم من مثل فرشته ها شدی در مورد عمو حسام بگم که اصلا چیزی اونجانخورد تا2 روزه دیگه هم که قراره بهمون جواب بدن
انشاالله که دوستای خوبی برای هم بشیم که منم از این تنهایی در بیام
اینجا الیسا وسیله هاتو میکرد تو دهنش تو هم که بد دل همش دستمال به دست تمیزشون میکردی ومیگفتی الیسا کثیبه(کثیفه) نکن تو دهنت مریض میشی
اینم الیسا خانوم ما که داره دندون در میاره وهمش بهونه میگیره از این لباسم من برات خریدم برای جشن دایی حمزه البته رفتیم وبرای تو والیسا رنگشو عوض کردیم ونباتی رنگ برداشتیم آخه مغازه دار دایی بابایی بود ومشکلی نداشتیم برای تعویض لباس خیلی بهت میاد قربون تو بشم من
این عروسکو خاله آسیه برات اورد که برای عسل والیسا هم خریده این هم که باباجون برات خرید
امروزم که جمعه میشه باباجون وعمو حسام ومامانی برای شام خونمون بودن البته خودمون دعوتشون کردیم آخه اینجا نبودن واز دیروز رفته بودن برای گردش به خونه هایی که تو روستا ساخته بودن منم از فرصت استفاده کردم وزنگ زدم وبرای شام دعوتشون کردم تاموقع برگشت بیان پیشمون آخه خیلی حوصلمون سر رفته بود روزهای جمعه هم که خیلی خیلی دلگیره البته باباجون ومامانی وعموحسام به خاطر اینکه خسته بودن زود رفتن تو هم که مثل همیشه با گریه راهیشون کردی ومیگفتی تو روخدا نرین می خوام برم پیش باباجونم می خوام سوار ماشینشون بشم