بستری شدن مامانی

بستری شدن ودلتنگی های مامانی 

من مجبور شدم که بااین همه انتظاروخوشحالی نبینمت آخه فشارمامانی پائین نیومد ومامانی بامامانجون(بابایی )توبیمارستان موندگارشدومامانیهمش غصه ی ندیدن نینیشومیخوردبابایی اومد دنبال تو ومامانجون که بیارت پیشم شیر بخوری چند روز به همین روال گذشت وبابایی بیچاره مجبور بود هروقت وهرساعتی که شیرمیخواستی بیارت بیمارستان ووقتی میومدی مامانی بغضش میترکید وشروع میکرد به گریه کردن وقتی می اومدی بدون اینکه شیر بخوری میخوابیدی وماحدس زدیم که این میتونه از داروهایی باشه که به مامانی میدادن ووقتی از دکتر پرسیدم گفت که نباید به بچت شیر بدی واگرتواین روزا که به علت بی فکری دکترا بلایی سرت میومد مامانی دیگه نمیدونست چیکار کنه

شیرخشک 

الینای من دیگه مجبور بود به خاطرسلامتیش از شیر خشک هومانا استفاده کنه

اتاق جداگانه برای الینا ومن 

به خاطر بیقراریهای  مامانی قرارشد تو روبیارن پیشم ولی امکان داشت مریضی های بدی بگیری واومدنت به بیمارستان برات خطر داشت پس دکتر وبابایی مامانی روقانع کردن که پیش مامانجون بمونی وبابایی قول دادکه هروقت بخوام توروپیشم بیاره

تشنج مامانی

تقریبا یک روزونیم بود که مامانی چشاش نمیدیدن شب شنبه مامانی حالش بد شد وتشنج کرد بعدازاون آی سی یو بستری شدم  فرداش مامانی (بابا)رفت خونه وبرای مامانی یه گوسفند نظری کشتند 3تا 4روز مامانی مهمان آی سی یوبود وبلاخره دکترای باسوادمافهمیدن که مامانی دچار مسمومیت بعدازبارداری شده وبعدازدرمان مامانی روبردن بخش وخداروشکر مامانی روز جمعه مرخص شد

تشکروقدردانی از مامانجونات                  

اول تشکرویژه از مامان بابایی که همه ی این 10روز روباشب نخوابی ها کنارم موندواز من مراقبت کرد خیلی خیلی باباجون ومامانی برای من زحمت کشیدن ومن مثل پدرومادر خودم شایدم بیشتردوستشون دارم وهیجوقت کارایی رو که درحقم کردن روفراموش نمیکنم      

بعدش مامانی خودم که الینای گلم روبهش سپرده بودم باوجودهمه ی ناراحتی هایی که میکشیدازامانت من به خوبی نگهداری کرد ویه تشکر کوچولوهم از خاله ریحانه به خاطر کمک کردن به مامانجونت