مسافرت کوچولو(24 آبان 90)
زن عموی مامانی زنگ زد وماروبه جشن نامزدیه پسرش دعوت کرد که خوشبختانه سه شنبه تعطیل بود وبابایی هم چهارشنبه رومرخصی گرفت وقرارشد که مامانی (مامان )هم بیاد وباهم بریم به شهرستان که تواز ذوق دیدن مامانی نخوابیدی وتاساعت 4صبح بیدار بودی وبعد از اون تو بغل مامانی خوابیدی ساعت 10بعد ازصبحانه خوردن حاضر شدیم وساعت 1 خونه خاله جون مامانی بودیم که واقعا خیلی زحمت کشیدن بعد پسرخاله مامانی دائی ایمان بردت پیش خرگوشا وبعد از اون هم بردت پارک که خودشو تودلت جاکرد وازپیتزافروشیشون برات یه پیتزای مخصوص اوردوحسابی ازت پذیرایی کردن بعد از کلی مهمانی رفتن تواین چندروزبلاخره پنج شنبه شدو باید میرفتیم به نامزدی که متاسفانه به دلیل بارندگی نشد که بیرون بریم وازت عکس بگیرم وخلاصه بعد از کلی خوش گذرونی زمان رفتن فرارسید وباید برمی گشتیم آخه باید بابایی شنبه میرفت سرکار بلاخره مسافرت چندروزه ی ما به پایان رسید که همینجاازمهمان نوازی عالی همه بخصوص خاله ی خوب خودم ودختر خاله گلم فرشته جون تشکر میکنم که باعث شدن سفر عالییه داشته باشیم واقعا خوش گذشت البته الی نانا خیلی بددلی میکردی ودشوویی نمیرفتی حتی حاضرنبودی که توپوشکت کارتو انجام بدی باکلی وعده بلاخره راضی میشدی کارتو انجام بدی وبعضی اوقات هم اینقدر بهت فشار میومدکه میگفتی مامانی فپنم(شکمم) درد میکنه
این عکسای خوشگل رو دائی ایمان وقتی بردت پارک ازت گرفته
تاب تاب عباااشی خدا بچه ندازی اگه میخوای بندازی بغل خاله حالاله بندازی
(تاب تاب عباسی خدا بچه نندازی اگه میخوای بندازی بغل خاله ریحانه بندازی)
سریع تادائی ایمان از سر کار اومد بردت خونه دوستش پیش اگوش اوووشگله(خرگوش خوشگله)