الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

سخت ترین وزیباترین لحظه ها

1390/7/27 14:36
نویسنده : مامان زینب
2,346 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی مرواریدای خوشگلت داشتن در می اومدن خیلی اذیت میشدی همش تب داشتی وشیر نمیخوردی من وبابایی وقتی میدیدیم که اینقدر اذیت میشی خیلی ناراحت میشدیم وتنهاچیزی که برای چندساعتی آرومت میکردیه ژله بی حس کننده لثه خارجی بود که وقتی بادست رولثت می مالوندیم زودی آروم میشدی 

وزیباترین لحظه ها 

مامانی همیشه عاشق بچه هایی بود که روی چهاردست وپا راه میرفتن وبلاخره پرنسس فسقلی مامانیش روبه آرزوش رسوندو شروع کرد کم کم روی چهاردست وپا رفتن

کاملا دیگه همه ی خونه رو دور میزدی وهمش میرفتی زیر میز وصندلی ها

اینم بلائیه که دائی امین وقتی بابایی رفته بودماموریت کیش اومده بود پیشمون تااینکه تنها نباشیم سرت

اورد 

عاشق آهنگ همه چی آرومه ودختر عروسکی افشین بودی و همیشه باهاش میرقصیدی و اولین چیری که گفتی اقو اقو بود و بعد از اون دست دسی و سر سری رو یاد گرفتی و   اینم یه عکس ناز از یه نینی ناز وتمیز

 

از موقعی که یاد گرفتی رو چهاردست وپا راه بری به همه جا سر میزدی وکلا به هر نحوی که شده خودتو سرگرم میکردی و به همه جاسرک میکشیدی ومابعدا مجبور شدیم در کمدها و کشوها روچسب کنیم اینم یه عکس از کودک کنجکاو وشیطون من

همیشه وقتی میخوابیدی من وبابایی دراز میکشیدیم پیشت ونگاهت میکردیم البته بگم که شباهمیشه  ساعت4و5 میخوابیدی وخیلی برای خوابیدنت مامان وبابا رو اذیت میکردی اینم چندتا از زیباترین عکسایی که ازت گرفتم

قربونت بشم دیگه کم کم دستتو میگرفتی به وسیله ها وبلند میشدی ونشستی تو روروکت البته زیاد دوستش نداشتی وفقط بعضی وقتها توش می گذاشتمت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)