الی خانومی زیارت قبول (مشهدتیر90)

صبح  سه شنبه28تیر ساعت4.30 بیدار شدیم وباخاله ریحانه وبابایی صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدیم که خوشبختانه توهم سریع بیدار شدی وآمادت کردم بعدشم رفتیم پائین و منتظرسرویس شدیم وقتی رسیدیم فرودگاه منتظر باباجون اینا (بابا)شدیم وچند لحظه ی بعد باباجون و مامانی وعمو رسام و عمو حسام اومدن دیگه باید سوار میشدیم واز اون به بعدبود که دیگه توعاشق هواپیما شدی و مدام تکرار میکردی بییم هپیما اوووشگله(هواپیما خوشگله)خلاصه اینکه رسیدیم ورفتیم به هتل آپارتمان احسان که خوشبختانه نزدیک حرم وبازار بودعصرهمگی رفتیم حرم تا یه سلامی به آقا بدیم خیلی احساس خوبیه وقتی وارد حرم میشی من وخاله ریحانه ومامانی وتو هم با باباجون وبابایی وعموهات رفتی برای زیارت الــــــــــــــی خانوم عـــــــــــــزیزم اولین  زیــــــــــارتــــــــــــتت قبول بعد از اون هم رفتیم یکمی بازار تاب خوردیم ولی به خاطر خستگی راه گذاشتیم بعدا به صورت دقیق وکامل بازار گردی کنیم یادش بخیر واقعا عالی بود همش بازار بودیم به دنبال سوغاتی راستی تو رستوران یه دوست پیدا کردی وقتی رفت مدام بهونشو میکردی وهمش میگفتی آجــــــــــی آجـــــــــــــی تجایی(کجایی), بعد ازاون هم برات ظروف آشپزخونه رو خریدم که شبش نزاشتی کسی لالا کنه وهمش دختر کاری من غذاآماده میکرد ومیداد باباجون و عموهاش میخوردن ویک جمله خیلی جالب رو مرتب تکرار میکردی ااااا بچه نـــــکن بچه بشین بلاخره سوغاتی هامون رو خریدیم و یکی از روزها هم ناهار مهمون آقا بودیم زود یک هفته زود زودگذشت  برای خداحافظی رفتیم حرم دعا کردم که بتونیم بازم همگی باهم بیایم مشهد وبرای سلامتی تو وهمه ی خانواده دعا کردم وشب  گذشت وصبح بیدار شدیم ورفتیم فرودگاه واقعا سفر خیـــــــــــلی خیـــــــــــلی خوبی بود وخیلی خوش گذشت   

                                 آرامگاه نــــــــــــــــــادر

                                 الی خــــــانومی در آرامگاه نادر

من با همراهی عموجونم وباباجـــــــونم و(بقیه خانواده) در حال خرید سوغات در بازار بزرگ مرکزی 

     عمــــــــــو رسام هم که درحال عکس گرفتن از ماست اا(بابایی سنام خوووووبی چطوووویی)

نانای من درحال رانگـــــــــــــــی کردن با ماشین زد اوووووشگـــــــــــله (رانندگی کردن بازرد خوشگله)

                                  الینادر مجتمع الماس شرق 

قربووون اون چشات دوست نداری ازت عکس بگیرم چیکار کنم مگه میشه از همچین دختر خوشگلی عکس نگرفت

من وخاله ریحانه بردیمت اینجا یکمی بازی کنی اینجا هم طبقه آخربازار بزرگ مرکزیه که براشما بچه های ناز نازی جای مناسبیه

 اینجا هم باباجون رفته برای تسویه حساب الی هم درحال انتظاره آخه میخواد بره هپیما آبی سپید اوشگله وبرگرده  خونه

من در حال انتظار کشیدنم وخیلی خوشحالم آخه میخوام سوار هپیما سپید آبی اوووشگله بشم(هواپیما سفید خوشگله)

این عکسارو مامانجونم توفرودگاه مشهد ازمن گرفته دیگه باید بریم سریعتر آخه یک موقع هپیمامون میره میخوام برگردم خونمون خیلی خوشحالم   اوووووبافظ (خداحافظ)