سخت ترین وزیباترین لحظه ها
وقتی مرواریدای خوشگلت داشتن در می اومدن خیلی اذیت میشدی همش تب داشتی وشیر نمیخوردی من وبابایی وقتی میدیدیم که اینقدر اذیت میشی خیلی ناراحت میشدیم وتنهاچیزی که برای چندساعتی آرومت میکردیه ژله بی حس کننده لثه خارجی بود که وقتی بادست رولثت می مالوندیم زودی آروم میشدی
وزیباترین لحظه ها
مامانی همیشه عاشق بچه هایی بود که روی چهاردست وپا راه میرفتن وبلاخره پرنسس فسقلی مامانیش روبه آرزوش رسوندو شروع کرد کم کم روی چهاردست وپا رفتن
کاملا دیگه همه ی خونه رو دور میزدی وهمش میرفتی زیر میز وصندلی ها
اینم بلائیه که دائی امین وقتی بابایی رفته بودماموریت کیش اومده بود پیشمون تااینکه تنها نباشیم سرت
اورد
عاشق آهنگ همه چی آرومه ودختر عروسکی افشین بودی و همیشه باهاش میرقصیدی و اولین چیری که گفتی اقو اقو بود و بعد از اون دست دسی و سر سری رو یاد گرفتی و اینم یه عکس ناز از یه نینی ناز وتمیز
از موقعی که یاد گرفتی رو چهاردست وپا راه بری به همه جا سر میزدی وکلا به هر نحوی که شده خودتو سرگرم میکردی و به همه جاسرک میکشیدی ومابعدا مجبور شدیم در کمدها و کشوها روچسب کنیم اینم یه عکس از کودک کنجکاو وشیطون من
همیشه وقتی میخوابیدی من وبابایی دراز میکشیدیم پیشت ونگاهت میکردیم البته بگم که شباهمیشه ساعت4و5 میخوابیدی وخیلی برای خوابیدنت مامان وبابا رو اذیت میکردی اینم چندتا از زیباترین عکسایی که ازت گرفتم
قربونت بشم دیگه کم کم دستتو میگرفتی به وسیله ها وبلند میشدی ونشستی تو روروکت البته زیاد دوستش نداشتی وفقط بعضی وقتها توش می گذاشتمت