الیناالینا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

اون که از گل بهتره.............

دوستت داریم

قربونت بشم زندگی من مامانی وبابایی  و.... خیلی دوستت دارن باباجون ومامانی اگه یه روز نبریمت سریع زنگ میزنن و میگن چرادخترمون رو نیووردین دلمون براش تنگ شده خاله ریحانه و باباجون ومامانی وداداشای مامانی مدام زنگ میزنن ومیگن میخوام باالی صحبت کنم دلمون براش تنگ شده بعدمیزنن رو صداپخش کن البته توفقط دوست داری باخاله ریحانت حرف بزنی پس بقیه گوش میدن ومیگی  سنام خوبی چطوویی میسی خوبم دوست دارم دلم تگ شده عمورسام هم خیلی خیلی دلش برات تنگ شده ومیگه تنهاکسی که دلم براش تنگ شده الیناست  باباجونت یه بار به جای اینکه بگه عمو حسام اومدالینا اشتباهی گفت عمورسام اومده توهم سریع اومدی دم دروباخوشحالی گفتی ا عمورسام اومد عموحسامم خی...
2 آبان 1390

شیرین ترازعسل

                            بعد از گفتن اولین کلمه هایی مثل اقو اقو   ماما وبابا یک کلمه  خاله ریحانه یادت دادکه وقتی نباید کاریو انجام میدادی خیلی ناز انگشت اشارتوتکون میدادی ومیگفتی نه نه نه نه قربونت بشم                                                       وما میپرسیدیم! گل من کیه؟     الینا:من   همه کس من کیه؟   الینا :من عزیزمن کیه؟        الینا :م...
2 آبان 1390

تولد تولد تولدت مبارک89

   جشن تولدت رو قرارشد یک روز جلوتربگیرم آخه وقت واکسن داشتی و میترسیدم که تب کنی وبی حال بشی پس تولدت شد16خردادکه خاله ریحانه چند روز جلوتر اومد کمکم  خیلی خیلی خوش گذشت فقط توهمش خواب بودی الینا وبابایی البته توجشن ما فقط خانوما اجازه داشتن باشن واین عکسارو قبل از اومدن مهمانا گرفتیم وبابایی بعدش رفت خونه باباجون  اینم ازکیک تولدت که منو خاله سحربه دلیل اینکه خیلی به جوجوهاعلاقه پیداکردی برات انتخاب کردیم                                                      این هم...
2 آبان 1390

فقط به خاطر تو

قربونت بشم مامانی به خاطر اینکه وبلاگتو خوشگل کنه خیلی خیلی زحمت کشید حتی شبا روتاصبح بیدار میموندم ویاعکسات رودرست میکردم که برات تووبلاگ بزارم یا خاطراتتو مینوشتم البته همه اینا رو باهمراهی بابایی انجام میدادم وهمه ی اینکارا فقط به خاطر توبوده وتونقش مهمی داشتی آخه دخترخیلی خوبی بودی وهستی ومامانی رو اذیت نمیکردی ومامانی بیشتر وقتشو برای وبلاگت گذاشت وتوخودتو با سیدیهات ووسیله های بازیت سرگرم میکردی عزیزمامانی دوستت دارم                           ...
1 آبان 1390

سیزده بدر 89

مامانجون مامانی وخاله ریحانه خونمون بودن وبرای سیزده زنگ زدیم خاله آسیه وبرای روز13 باهاشون هماهنگ کردیم بعد خاله آسیه اینا ساعت 2شب بود که رسیدن و رفتن خوابیدن ومن وخاله ریحانه بیدار موندیم وکارای فرداروانجام دادیم آخه مامانی وخاله ریحانه هروقت میخوان برن جایی خوابشون نمیبره وباهم بیدار میمونن وکارای مسافرت رو روبراه میکنن ساعت 5 شد وهمه بیدارشدن صبحانه خورن وآماده شدیم ورفتیم سمت روستاهای اندیکا وشیمبار که خیلی هم باصفا بودن  اینم عکس عسل خانوم دخترخاله الینا گلی دخترمن خودش رو باهرچیزی میتونه سرگرم کنه شادی در وکنیم من ودخترخالم اینم یه منظره زیبا  باباجون عاشق این منظره هاست ...
28 مهر 1390

سال نو مبارک89

قربونت بشم عیدی من وبابایی امسال تو بودی وخدارو شکر میکنیم که خدا تورو به ماداده   البته امسال خاله ریحانه هم باما بود عیدتون مبارک  خیلی خوش گذشت  اینم یه عکس از سفره عیدمون الینا در حال ویران کردن سفره عید باباجونم عیدت مبارک بعد ازسال نو سریع زنگ زدیم به باباجون اینا وسال جدیدرو تبریک گفتیم بعدازاونم سریع آماده شدیم بریم خونه باباجون (بابایی) واین دستبند خوشگلم مامانی وباباجون (بابا)برات عیدی خریدن برات عیددیدنی آبادان خونه خاله آسیه دختردائی بابایی پارمیداگلی برای عید دیدنی اومده خونمون   ...
28 مهر 1390

اردیبهشت 89

الینای من به نامزدی پسرخاله بابایی دعوت شده  آماده شدیم که بریم بازار ولی توهنوز بااین چای هاسرگرمی وقتی رفتیم بازار همه میومدن دورت واجازه میگرفتن که باهات عکس بندازن وحسابی ما برا خودمون ذوق کردیم که اینقدر طرفدار پیداکردی ومشهورشدی ...
27 مهر 1390

سخت ترین وزیباترین لحظه ها

وقتی مرواریدای خوشگلت داشتن در می اومدن خیلی اذیت میشدی همش تب داشتی وشیر نمیخوردی من وبابایی وقتی میدیدیم که اینقدر اذیت میشی خیلی ناراحت میشدیم وتنهاچیزی که برای چندساعتی آرومت میکردیه ژله بی حس کننده لثه خارجی بود که وقتی بادست رولثت می مالوندیم زودی آروم میشدی  وزیباترین لحظه ها  مامانی همیشه عاشق بچه هایی بود که روی چهاردست وپا راه میرفتن وبلاخره پرنسس فسقلی مامانیش روبه آرزوش رسوندو شروع کرد کم کم روی چهاردست وپا رفتن کاملا دیگه همه ی خونه رو دور میزدی وهمش میرفتی زیر میز وصندلی ها اینم بلائیه که دائی امین وقتی بابایی رفته بودماموریت کیش اومده بود پیشمون تااینکه تنها نباشیم سرت اورد  عاشق آهنگ همه چی...
27 مهر 1390

تولد بابایی شهریور88

مامانی رفت کیک خرید وتو یخچال قایمش کرد وبا خاله ریحانه شب بابایی رو به بهونه ای فرستادیم بیرون و همه ی وسیله هارو بردیم تو اتاق وبابایی رو  وقتی که اومدصدا کردیم بابایی جا خورد وخوشحال شد  تفاوتی بین امسال وسالهای گذشته الینای من مهمان ویژه وافتخاری این جشن بود بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی                   ...
25 مهر 1390